«پدرش خدا نامیده شده بود، اما او، وی را جیمی نامید»
مطلبی درباره امپراطور ژاپن «آکیهیتو»
قسمت اول
«پدرش خدا نامیده شده بود، اما او، وی را جیمی نامید»
برگرفته از مطلب
(مدیرکل دفتر توکیو، خبرنگار تایمز از 2003، املاک،تحصیلات، اقتصاد و....)
ژاپن آکیهیتو را امپراطور خواهد کرد، اما او، نامش را جیمی گذاشت.


معلم آمریکاییش به او آموخت که او هرگز نمیتواند یک خدا باشد اما ممکن است بتواند به بهبود کشورش کمک کند.
یک امپراطوری برای بیش از 15 قرن در ژاپن است، که باعث شده تخت پادشاهی گل داودی (کیکو) از قدیمی ترین سلطنت

مستمر جهان باشد.
در اواخر ماه چهارم 2019 امپراطور ژاپن تخت پادشاهی را پس از 200 سال (در این نوع) به بزرگترین پسر خود واگذار کرد و از قدرت کناره گیری کرد. فردی نجیب که در یک ملت ویران شده توسط جنگ از صلح حمایت کرد. اما او، وی را جیمی نامید.
پاییز 1946، یک سال پس از پایان جنگ جهانی دوم بود و او پسر بچهای 12 ساله در یک کلاس غیر معمول در حومه توکیو بود.
یک معلم آمریکایی بر روی یک نام بر خلاف منزلت او تاکید کرد، پدرش، امپراطور جنگی، هیروهیتو، به عنوان خدا مورد احترام بود (پسر آسمان)، اما او روشن کرد که او هرگز اینچنین نخواهد بود
"در این کلاس اسم تو جیمی است"
این را معلمش، الیزابت گری واینینگ 44 ساله، کتابدار و نویسنده کتاب کودکان از فیلادلفیا اعلام کرد!
آکیهیتو به سرعت پاسخ داد: نه، من شاهزاده هستم.
خانم واینینگ عقب نشست. او بر روی همکلاسی های او در گکوشوین، مدرسه ای برای اشراف و ثروتمندان اسامی چون آدام و بیلی را استفاده کرده بود.
"بله، نام تو آکیهیتو است، این نام واقعی تو است، اما در این کلاس تو یک نام انگلیسی داری. در این کلاس اسم تو جیمی است."
خانم واینینگ منتظر ماند. مابقی دانش آموزان با استرس و عصبی به هم نگاه میکردند، سرانجام شاهزاده لبخند زد و کلاس آرام شد.
خارج از آن کلاس مدرسه، در یک ساختمان شلوغ با کف گلدار، چیزهای دیگری به جز جا انداختن یک اسم در جریان بود.
تنها یک سال از زمان هیروشیما و ناگازاکی و پایان جنگ که ده ها میلیون نفر کشته شده اند گذشته است، از جمله بیش از سه میلیون #ژاپنی که کشته شده بودند. توکیو ویرانه ای بود که اکثر جمعیت آن در کابین و کلبههای حقیری زندگی میکردند.
ژنرال داگلاس مک آرتور که رهبری اشغالگران آمریکایی بر عهده اش است، مقر اصلی خود را در ساختمان بیمه عمر دای ایچی در مقابل کاخ امپراطوری تاسیس کرده بود.
آیا قدیمی ترین پادشاهی جهان دوام میآورد؟
آکیهیتو کودکی تنها که از سه سالگی با پیشکاران و دایه ها بزرگ شده است،

سال آخر جنگ را خارج از شهر برای در امان ماندن از بمباران متفقین گذرانده است.
مدت کوتاهی پس از تسلیم نازی ها، یک حمله ناپالم آتش سوزی امپریالیست را به وجود آورد.
چند ماه بعد در یک صبح تابستانی، پیشکاران او را یه یک اتاق کوچک که در آن پنهان شده بودند بردند.
پدرش در رادیو میگفت "شرایط جنگی لزوما به نفع ژاپن نبوده است" امپراطور هیروهیتو تسلیم بدون قید و شرط را اعلام کرد.
این برای اولین بار بود که مردم ژاپن این صدا را می شنیدند.
آکیهیتو پس از این اشکهایش را پاک کردو در دفتر خاطراتش نوشت، فکر میکنم از الآن باید سخت تر کار کنم.
موتوتسوگو 85 ساله، همکلاسی که پایتخت را با آکیهیتو ترک کرده بود به یاد میاورد: پیشکاران نمیدانستند چه اتفاقی می افتد اگر #شاهزاده به توکیو باز گردد. متفقین غیر قابل پیش بینی بودند.

ما نگران بودیم که آنها ممکن است او را بکشند.
در ایالات متحده و سایر کشورهای متحد، فشار بر هیروهیتو به عنوان یک جنایتکار جنگی مطرح شده بود.
روشنفکران برجسته در ژاپن از او خواستند تا با کناره گیری از قدرت یک مثال اخلاقی را پایه ریزی کند. بعضی از افراد خانواده سلطنتی اصرار کردند تا از قدرت کناره گیری کند و اجازه دهد آکیهیتو جوان تحت سرپرستی نماینده پادشاه بر تخت پادشاهی بنشیند. آنها ادعا می کردند که نمیتوانند شاهزاده را برای جنگ سرزنش کنند و این امر می تواند مانع از نفوذ آمریکا در سلطنت و محافظت از آن شود.
مک آرتور ایده های دیگری داشت. ژنرال بی پروا از اختیارات نامحدود در ژاپن لذت میبرد و اوایل او تصمیم گرفت هیروهیتو را در کنار خود داشته باشد و از آن استفاده کند.
با توجه به برنامه ریاست جمهوری که در ذهن داشت، مک آرتور امپراطور را به
کلید غیرنظامی کردن ژاپن و پایه ریزی آن به عنوان یک #کشور دموکراتیک دید.
"او نمادی است که تمام ژاپنی ها را متحد می کند." ژنرال این را در یک تلگراف سری نوشت و هشدار داده است که اگر هیروهیتو محاکمه شود، یک میلیون سرباز آمریکایی مورد نیاز است تا بتوان کشور را آرام نگاه دارد.
و بنابراین خانواده سلطنتی از محاکمه گریخت. دیگران به جای آن سقوط کردند، از جمله یک ژنرال ژاپنی به جای عموی هیروهیتو برای قتل عام ننجینگ به دار آویخته شد.

البته سلطنت نیز باید تغییر میکرد. قانون اساسی جدید که به موجب آن وضعیت و مقدرات الهی امپراتور لغو و او را به عنوان سرپرست معرفی میکرد.
و آکیهیتو را به عنوان یک مجرا برای انتقال ارزش هایی که آمریکایی ها قصد تغییر ژاپن بر آن اساس را داشتند، پرورش میدادند.
ژاپنی ها قصد داشتند تا یک فرد انگلیسی را برای آموزش وی استخدام کنند، اما ماموران مک آرتور مانورهایی دادند تا یک آمریکایی عهده دار این مسئولیت شود.
خانم واینینگ به خاطر مسایلی ترجیح داده شد، او یک کوایکر (انجمن مذهبی صلح جو، یک گروه کوایکری ژاپنی خانواده سلطنتی را احاطه کرده بودند)
Quaker
بود و یک بیوه! او همسرش را در یک تصادف رانندگی از دست داده بود و برخی فکر میکردند این فاجعه می تواند به او برای درک غم و اندوه ژاپنی ها کمک کند.
| شاهزاده در میان همکلاسی ها و دوستان در سال 1949 در کاخ سلطنتی امپریال |
الآن و بعد از آن مردمانی بودند که از انتصاب او ناراضی باشند: از گستاخانه ترین کارهایی که آمریکا با ژاپن بعد از جنگ کرد این بود که اون زن (واینینگ) را معلم شاهزاده کرد. یک منتقد محافظه کار ژاپنی دهه ها بعد از آن این گله را کرد.

خانم واینینگ با استقامت و پرشور به کارش پرداخت، حتی با آن قهرمانانی که وی را احاطه کرده بودند. "مشخص شد که آموزش انگلیسی وسیله ای بود برای هدفی بزرگتر که شاهزاده و اطرافیناش را برای تمرین دموکراسی آمریکایی آماده کند.

او این مطالب را در کتابی عنوان کرده است.
اما جا انداختن مفهموم برابری در سر شاگرد سلطنتی آسان نبود. یکبار معلم دیگری از آکیهیتو خواسته بود که در نظر بگیرد که یک پسر معمولی است. او پاسخ داده بود: من هرگز یک پسر معمولی نیستم.
در زمان دیگری خانم واینینگ از کلاس خواسته بود بنویسند وقتی بزرگ شدند چه میخواهند؟ (از لحاظ مفهومی همان موضوع انشاء ما: وقتی بزرگ شدید میخواهید چه کاره شوید) آکیهیتو نوشته بود: من باید امپراطور باشم.
حتی بازی مونوپولی یک درس بود، در یک بعد از ظهر آرام در سال 1949، معلم، آکیهیتو و بعضی از همکلاسی هایش را به خانه اش دعوت کرد تا بازی هیئت مدیره سرمایه داری (quintessential capitalist board game)
را با چند پسر از مقامات متفقین بازی کنند.
تونی آستین، 84 ساله، یکی از

همبازیان آن روز آکیهیتو، به یاد می آورد که خارجی ها به سرعت جوان ژاپنی را در بازی ضربه فنی کردند. او گفت: " واقعا منصفانه نبود که با آنها مونوپولی بازی کند." "آنها (ژاپنی ها) واقعا با آن بازی آشنایی نداشتند."
همبازی ها نگران بودند که نکند زیاده روی کرده باشند
اما آکیهیتو خم به ابرو نیاورده بود، به عنوان یک دوست تازه او متوجه شدم شاهزاده یاد گرفته بود که بازنده خوب باشد.
پایان قسمت اول
قسمت دوم: سایه های گسترده یک جنگ ناموفق
امیدوارم استفاده کرده باشید و برای دوستانتان به اشتراک بگذارید
کانال تلگرامی

نظرات
ارسال یک نظر