فرهاد یا مجنون

کدامیک عاشق بودند؟
شاید هر دو

اما عشق فرهاد کوهکن کجا و عشق مجنون عارف مسلک کجا؟
زندگی الآن ما پذیرای کدامیک است؟ فرهادی که خبر از یارش شنید و افتاد و مُرد یا مجنونی که هر نظر لیلی می‌دید و شیدا می‌شد؟
لیلی و شیرین چه داشتند که یکی فرهاد را ساخت و دیگری مجنون را پرداخت؟ بگذریم.

در عصر ما ، عشق و عاشقی بر چه پایه‌ایست؟
آیا گذشته‌های هریک از ما به یارمان مربوط است؟ خیر.
اما اگر گذشته‌هایمان حال ما را بسازد و تحت تاثیر قرار دهد چه؟ اگر حال ما را تحت سلطه درآورد چه؟
برای مثال ممکن است از یکی عشق نافرجام عبور کرده باشیم، آیا الآن هم آن را بازسازی می‌کنیم؟ آیا به دنبال همان ناب بودن می‌گردیم یا خیر؟ آیا روح‌مان هنوز به گذشته سرک می‌کشد و جستجو می‌کند؟ امید؟!

حال اگر پس از نافرجامی، فقط روح و جان را وفادار نگه داشته باشیم چه؟ اگر جسم‌مان را هم‌آغوش نفرات دیگر کرده باشیم چه؟ اگر بیشتر صحبت‌های عاشقانه‌ای را تجربه کرده‌ایم، قبل، حین و بعداز هم‌آغوشی‌هایمان بشنویم و بگوییم چه؟
آیا کلمات و جملات ، وزن خود را از دست می‌دهند؟ یا همان بارِ زیبا را دارند؟ آیا عادی می‌شوند و یا هنوز به دنبال اصل آن می‌گردیم؟! آیا بعد از تماس‌های جسمی و صحبت‎‌هایش، روح ما این کلمات را دوباره باور خواهد کرد؟
و آیا ما تقاص پس می‌دهیم؟

هرطور که نگاه می‌کنم، می‌بینم که عشق و عاشقی الآن ، همان چیزی است که باید باشد. همان چند دقیقه و چند لحظه شهوت بهترین چیزی است که خواهیم داشت.
اگرچه روح‌مان بدهکار و طلبکار است اما جسم‌مان آنقدر سنگینی می‌کند که عشق و عاشقی چند لحظه‌ای هم از سرش زیاد است!

پس نه فرهاد احمق و نه مجنون عارف به درد این زمانه نمی‌خورند.
کامم را روا کنم و پی اصل در فرع بگردم، خود را بچسبم و در رویا سیر کنم.

« لااقل به رویا وفادار باشم اگر به خود نیستم! »

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

نظرات